سکوتم را باور نکن من بی تو راحت نیستم
بهترين هديه شما به ما نظرات گل شما هستندپس دوستان ما رو از نظراتتون بي نصيب نكنيد !
رمانتیک باشید
• گاهی اوقات من یک پیام عاشقانه برای همسرم روی میز صبحانه اش می نویسم. مخصوصا روز ولنتاین با برش های نان روی میز صبحانه علاقه ام را به او نشان میدهم. او با دیدن این پیام عاشقانه لبخندی بر لبانش می نشیند. • هرچند وقت یکبار روی یک کارت برایش می نویسم که چقدر دوستش دارم و از او تشکر می کنم که قبل از اینکه بخوابد آن را بخواند. • همسر من، گاهی اوقات به ماموریت کاری می رود و وقتی که برمی گردد به او هدیه کوچکی می دهم. هدیه را روی میز آشپزخانه می گذارم و منتظر می مانم تا متوجه اش شود. هدیه ای که برایش تهیه می کنم می تواند عطر مورد علاقه اش، گل طبیعی، یا حتی یک تکه وسیله زینتی که خودم درستش کردم باشد. • من گاهی اوقات نوشته های عاشقانه، را در کشوی لباسهای همسرم می گذارم. او هرگز نمی تواند پیش بینی کند که دفعه بعد چه چیزی خواهد دید. او بعد از دیدن نوشته های من آن را بر می دارد و می داند که کار من است. • من روی آینه برای همسرم می نویسم دوستت دارم تا هروقت سراغ آینه رفت آن را ببیند. زندگی را راحت بگیرید • شوهر من هر شب خمیردندان را روی مسواکم می ریزد و روی سینک می گذارد. او بهترین شوهر دنیا است. • من لیست کانال های تلویزیون را به ترتیب علائق شوهرم تنظیم می کنم مثلا اول کانالی که بیشتر فیلم پخش می کند و سپس کانال ورزشی. چون می دانم که او به این دو شبکه علاقه دارد البته این موضوع را به او نمی گویم. زمانی که کنترل تلویزیون را دستش گرفت کاملا سورپریز می شود. • قبل از اینکه شوهرم سرکار برود، میز صبحانه را آماده می کند. برای یک مرد، این واقعا قدم بزرگی است. • شوهر من هر روز صبح زود بیدار می شود. با وجود اینکه کارش ساعت ۹ شروع می شود و می توانید دیرتر از من بیدار شود اما اینگونه نیست. وقتی که من آماده شدم، همسرم سه فرزندمان را به سمت ماشینش می برد تا آنها را برساند. برای من این کار بهترین روش است که نشان می دهد او همه ما را عاشقانه دوست دارد. قدردانی تان را نشان دهید • وقتی که من و همسرم با دوستانمان بیرون می رویم من واقعا به خودمان افتخار می کنم حتی اگر او درمورد چیزهای کوچکی از من صحبت کند. • هر روز صبح قبل از اینکه من از خواب بیدار شوم همسرم دو عدد حوله تمیز برایم آماده می کند تا وقتی که حمام رفتم حوله ام آماده باشد. یک حوله بزرگ برای بدنم و یک حوله کوچکتر برای موهایم. با در آغوش گرفتن همسرتان از او تشکر و قدردانی کنید اولین اعتراضی که بیشتر از بقیه از مردان می شنویم این است که آنها می گویند ما برای کاری که انجام می دهیم قدردانی نمی شویم. دفعه بعد که شوهرتان برای بردن زباله ها به بیرون از خانه رفت برای ۳۰ ثانیه هم که شده او را در آغوش بگیرید و از او قدردانی کنید. مردان فوق العاده تحت تاثیر این روش قرار میگیرند. • زمستان ها موقع صبح، من ماشین شوهرم را استارت می زنم تا زمانی که می خواهد سرکار برود ماشینش گرم شده باشد. نشانه های عشق و صمیمیت را از خودتان به جا بگذارید • صفحه موبایل همسرتان را عوض کنید تا هروقت به گوشی اش نگاه کرد جمله دوستت دارم را بخواند. • من و همسرم ایمیل های کوتاهی برای همدیگر می فرستیم تا به همدیگر نشان دهیم که در هر لحظه چه حسی نسبت به یکدیگر داریم. یکبار او برای من نوشت: آهنگ یک خواننده مرا یاد تو می اندازد. حالا هرموقع که من آن را گوش می کنم متوجه می شوم چقدرشوهرم مرا دوست دارد. • شوهر من ساعت ۵:۳۰ صبح بیدار می شود، اما شب قبل لباسهایش را از داخل کمد و کشویش بیرون می آورد تا صدای باز و بسته شدن آنها مرا بیدار و اذیت نکند. به نظر شما این عشق نیست؟! یک پیام رمزدار بفرستید • روی دیوار هال تا دیوار اتاق خواب نوشته ای دنباله دار برای همسرتان بنویسید. • هر روز صبح که شوهرم سر کار می رود سه بار برایم بوق می زند. با این کار به من نشان می دهد که دوستت دارم.
پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:41 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور در شب های خوشبختی تو سهم من تنهایی است در دل من اما فقط آرزوی توست امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:32 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور
تقصیر هیچکس دیگه نیست ، قصه ما تموم شده
حیف همه خاطره ها ، به پای کی حروم شده . . .
. . . اگر پنهانی از چشمم ولی در خاطرم هستی وفا دارم به عهد خود اگر اهل وفا هستی . . . . . . دوست داشتن ، بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . . . . . خوب گوش کردن را خوب بیاموزیم گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . . . . . اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راهم را اشتباه رفته ام . . . . . . وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه . . . تو مپندار که من یاد تو را خواهم برد من بدون تو به یک پلک زدن خواهم مرد همیشه با کسی رفاقت کن و دوست باش که وقتی دعوات شد زورت بهش برسه و بتونی بزنیش !!! . . . وقتی پیر میشی ، ممکنه موهاتو از دست بدی یا امکان داره دندون هات خراب بشه و از دست بره ، ولی زیبائیت رو از دست نمیدی چون آدم چیزی رو که نداره ، هیچوقت از دست نمیده !!! . . . زبونی که نگه دوست دارم به درد بستنی لیسیدن میخوره ! پس د و س ت د ا ر ولش کن ! بستنیش خوشمزه تره !!! . . . عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبی خوابیده عروسک من ، چشماتو باز کن / اس ام اس تو حالا نگاه کن ! عروسکم اوسگل شدی ، برو لالا کن !!! . . میدونی سلول های مغزت چقدره !؟ 1کی؟ 2تا ؟ 100تا ؟ شایدم هزار ، شاید هم به میلیون برسه شاید هم به میلیارد شاید هم اصلا سلول نداشته باشی ! چون نمیدونی من الان سر کارت گذاشتم !!! . . . هوا شناسی اعلام کرد : اوه اوه چقدر هوا سرده !!! . . . bbc euro news cnn ibc mbc aljazire alarabi shabake khabar همه اعلام کردن که تو منو خیلی دوست داری ! آره ؟ ؟ ؟ خوب به خودم میگفتی !!! . . . همیشه مثل آفتابه قابل اعتماد باش ! که مردم همه چیزشان را به تو نشان دهند !!! . . . مامانه داشته واسه بچه اش لالائی میخونده بعد از 15 دقیقه بچه میگه : خوب دیگه مامان خفه شو میخوام بخوابم !!!
پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:27 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور شاعر میگه که : پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:20 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور بوسه یعنی عشق خالی از گناه. بوسه یعنی قلب تو از آن من. بوسه یعنی تو همیشه مال من!
&&&&&
کدوم رو دوست داری برات بفرستم !؟
&&&&&
آرام بخوان ، چون اهسته نوشتم / با دل بخوان ، چون با دل نوشتم
&&&&&
در سینه دلی به وسعت غم دارم / بر زخم دلم نیاز مرهم دارم
گر جفای روزگار تکه کند قلب مرا، روی هر تکه نویسم اسم زیبای تو را.
وسه یعنی وصل شیرین دو لب
&&&&&
دلتنگ بودن در کنارت
&&&&&
زیباترین حکمت دوستی به یاد هم بودن است، نه در کنار هم بودن…
&&&&&
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو …
&&&&&
مصرعی از قلب من ، با مصرعی از قلب تو / شاه بیتی میشود در دفتر و دیوان عشق
عزیزان نظر گلتونو فراموش نکنید پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:15 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور من چیستم؟ پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:9 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- چشمت که فسون و رنگ میبارد ازو بس زود ملول گشتی از هم نفسان حافظ....
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- گویند بهشت و حور و کوثر باشد پر کن قدح باده و بر دستم نه
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- من آن ابرم که می خواهد ببارد
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- عشق رخ یار بر من زار مگیر صوفی چو تو رسم رهروان می دانی حافظ
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- با دوست چنانکه اوست میباید داشت دشمن که نمیتوانمش دید به چشم سعدی
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- من حاصل عمر خود ندارم جز غم یک همدم باوفا ندارم جز درد حافظ
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- در زدم او گفت جانم کیستی؟ گفتمش تو عاشق من نیستی؟ گفت نه، اما ببینم تا به کی٬ پشت این در منتظر می ایستی؟
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- شبی پر کن از بوسه ها ساغرم... به نرمی بیا همچو جان در برم... تنم را بسوزان در آغوش خوش... که فردا نیابند خاکسترم...!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سیه چشمی به کار عشق استاد، به من درس محبت یاد می داد... مرا از یاد برد آخر ولی من٬ به جز او عالمی را بردم از یاد...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی... جهانی عشق در من آفریدی... دریغا، با غروب نابهنگام... مرا در دام ظلمت ها کشیدی...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
مرا عمری به دنبالت کشاندی... سرنجامم به خاکستر نشاندی... ربودی دفتر دل را و افسوس... که سطری هم از این دفتر نخواندی...!!!
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
پنهان می شوم در گندمزار چشمانت چه زود فصل درو می رسد من پنهان می شوم و تو در لابه لای خرده داسها گم شده ای...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
دیروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم... امروز هر چه می گردم خودم را پیدا نمی کنم...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
بغض کن اما نبار، خشک شو اما نریز، دیر کن اما بیا......
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
تو مرا فریاد کن ای هم نفس ... این منم آواره ی فریاد تو ... این فضا با بوی تو آغشته است ... آسمانم پر شده از یاد تو ...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
گر تو را با ما تعلق نیست ، مارا شوق هست گر تو را بی ما صبوری هست ، ما را تاب نیست . . . -_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:7 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور عشق گناه نیست اما من در میان مردمانی زندگی می کنم که عشق را گناه و عاشق را گناهکار می دانند ، عشق را جرم و عاشق را مجرم می دانند ، عزیزم عاشق نشو چون مجازات تو اعدام است . من در سرزمینی زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند . همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن .
سکوت عاشق در برابر جفای معشوق ، فقط به خاطر حرمت عشق است . بی وفایی کن وفایت می کنند ، با وفا باشی خیانت می کنند ، مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست ، مهربان باشی رهایت می کنند .
ای اشک ، گرم و آرام ببار بر گونه ی بیمار من ، ای غم ، تو هم لذت ببر از این همه آزار من . عشق زیباست ، اما وقتی بی وفایی را دیدی ، عشق را مجازات نکن .
روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی ، بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی ، عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم ، حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم .
آب و هوای چشمات چیزی مثل کویره ، هرکس اسیرش بشه بدون شک میمیره .
-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
می شود ای دوست آیا آن نگاهت را خرید ؟ یا برای آسمان ها روی ماهت را خرید ؟ من دلم لبریز از آشوب و زنگار رو غم است ، می شود آیینه وش یه لحظه آهت را خرید ؟
محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمی خورد . اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آن را خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم . (شکسپیر) -_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_- اس ام اس عاشقانه ۱۳۸۸ ،اسمس عاشقانه ،عکس عاشقانه ،پیامک عاشقانه ، پیامک اس ام اس ، پیامک تبریک ، پیامک فلسفی ، عکس داغ داغ ، عکس عاشقانه خفن ، عکس های باحال ، عکس های اسمسی ، عکس های خفن داغ داغ ،والپیپر عاشقانه ،عکس عکس عکس ، اس ام اس سرکاری ، اس ام اس عاشقانه سر کاری ، اس ام اس عاشقانه ، پیامک عشقی ،بوسه عاشقانه اس ام اس تولد اس ام اس مخصوص عشقی اس ام اس فلسفی اس ام اس عرفانی،پیامک جدید ، پیامک باحال ، اس ام اس باحال، اس ام اس جک ،پیامک جک ، پیامک جوک، اسمس جک ، جوک ، جک خنده دار ، پیامک خنده دار ، جوک ۱۳۸۸ ، جک ۱۳۸۸ پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:5 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست من پرستوی خزان دیده ی خاموش توام. تو صمیمی تر از آنی که دلم میپنداشت / دل تو با همه آینه ها نسبت داشت پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:, :: 8:1 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور 8 نکته کامپیوتری مهم و شاید خنده دار!!!!افراد زیادی از خیلی تعاریف و نکات ابتدایی کامپیوتر که برای اکثر مردم خصوصآ جوانان بسیار بدیهی و جا افتاده است ، بی اطلاع هستند و در دنیای مجازی اینترنت ممکن است با اصطلاحات و مواردی روبرو شوند که آنها را دچار سردرگمی یا مشکل کند.
برای خواندن جزئیات بیشتر .لطف کنید به ادامه مطلب برویید . نظر گلتونو فراموش نکنید !! ادامه مطلب ... شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, :: 9:57 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور
امروز از ان روزهایی است که دلم هوای اغوشت را دارد افسوس که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم....
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی.... می میرم
ازمن آزرده مشو میروم از خانه ی تو قبل رفتن توبدان عاشق وبی تقصیرم تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست امرکن تا که بمیرم به خدا می میرم......
اینکه چقدر از آن روزها گذشته، یا اینکه چقدر هردویمان عوض شده ایم، یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم... اصلا مهم نیست! باز باران که ببارد ... هر وقت که می خواهد باشد دلم هوایت را می کند....
شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:51 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور داستان ديوانگی و عشقداستان ديوانگی و زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک! ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬ همه قبول کردند. ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند. نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد. خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد. اصالت به ميان ابر ها رفت. هوس به مرکز زمين راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت. طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت. حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق. آرام آرام همه قايم شده بودند و ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ... اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود. تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است. ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت. ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ... همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود. بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود. ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است. ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد. صدای ناله ای بلند شد. عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت. شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود. ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟ عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش. همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم. و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ... نظرت چیه؟
شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:32 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور تنهایی بد دردیه بخدا
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:20 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور داستان کوتاه و فوق العاده غمگین (از من بگذر دخترك فلج)
دختر زیبایی بود. پشت پنجره بود. او هم نگاه پسر میکرد. نگاهش که ادامه داشت پسر جرأت کرد. اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. دختر لبخند زد
بعدا پسر فهمید چه لبخند تلخی است. نگاه هم میکردند. پسر این
پا و آن پا کرد. سه بار تا سر کوچه رفت و برگشت. باز با دست اشاره کرد که دختر بیرون بیاید. صورت دختر گرد و معصومانه بودکاغذ مچاله شده ای را از پنجره بیرون انداخت. رویش نوشته شده بود از من بگذر ... چون نمیتوانم
چهار شنبه 25 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:46 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور معنای عشق
د
خترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد... در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برتزنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه ، دوستت دارد چهار شنبه 25 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:38 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور سه شنبه 24 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:45 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور دریاچه Yueyatsyuan (به معنی ماه نو ) توسط کوه ها و شن زار های کویری محاصره شده است. در قدیم از آن بعنوان استخر شفا بخش و یا گودال داخل شن نام برده شده است. آب این دریاچه بسیار شفاف است و در وسط کویری که همه اش از شن زارمیباشد مثل یک معجزه است. این دریاچه جالب در 5 کیلومتری جنوب غرب دانهوانگ در استان گانسو چین واقع شده است. عمق این دریاچه در عمیق ترین نقطه به هفت متر میرسد. برای جزئیات بیشتر به ادامه مطلب برویید!! ادامه مطلب ... سه شنبه 24 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:37 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور هرکسی با دیدن ای تصاویر فکر میکنه که این دختر واقعا معلق در هواست یا این که دارای یه قدرت خارق العادست، اما حقیقت اینه که این هنر عکاسیه که همه رو به اشتباه میندازه. خانم ناتسومی هایاشی به کمک یکی از دوستانش تونست با این عکسها خودشو به عنوان یه هنرمند معرفی کنه و به عنوان عکاس هنری شغل پیدا کنه. هایاشی برای هرکدوم از این عکسا نزدیک به ۳۰۰ بار پریده تا اون عکس مورد نظر رو پیدا کنه، از همه جالب تر اینه که ژست و حالتش تو عکسها خیلی طبیعی و با همینا مدتی چندین سایتو تو توکیو سر کار گذاشته بود.
ادامه مطلب ... سه شنبه 24 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:27 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور سه شنبه 24 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:15 PM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور برای دیدن بقیه عکسها.لطف کنید به ادامه مطلب برویید !! ادامه مطلب ... سه شنبه 24 / 7 / 1390برچسب:, :: 7:2 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور پنج شنبه 21 / 7 / 1390برچسب:, :: 6:39 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور برای دیدن بقیه عکسها .لطف کنید به ادامه مطلب برویید عزیزان نظر انتقاد پیشنهاد یادتون نره .رضایت شما آرزوی قلبی ماست ادامه مطلب ... دو شنبه 16 / 7 / 1390برچسب:, :: 6:51 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور گران ترين اتومبيل دنيا ديوانه تان مي کند!
کمپاني مرسدس بنز تعدادي از مهندسان حرفه اي خود را بسيج کرد تا با حمايت شرکت الماني تايرسازي فولدا, اين کوپه 8 مليون دلاري قدرتمند را توليد کند. اين خودرو از يک موتور 12 سيلندر 6 ليتري با دو توربو شارژر استفاده مي کند که قادر است 700 اسب بخار قدرت توليد کند. در اين خودرو از لاستيک هاي مخصوص ساخت فولدا لستفاده شده است.با اين خودرو مي باخ نشان داد که مي تواند خودروهايي ويژه براي جلب توجه خريداران توليد نمايد.
متخصصان مي گويند اين خودرو براي رقابت با رولز رويس 100EX ساخته شده است.در ساخت اين خودرو 10 تيم از مهندسان کارازموده همکاري داشته اند. طرح خارجي اين خودرو توسط يک گروه 4 نفره از دانش اموزان مدرسه طراحي «فورزهيم» در آلمان شکل گرفته تا تداعي کنندة يکي از مدل هاي قديمي و مشهور مي باخ يعني SW38 باشد, خودرويي که در سال 1939 با همکاري شرکت فولدا براي آزمايش لاستيک هاي آن شرکت در سرعت هاي بالا ساخته شد اما متاسفانه در جنگ جهاني دوم از بين رفت.وجود همين مساله در کتاب خاطرات شرکت فولدا که مالک شرکت گودير نيز مي باشد,باعث شد تا مرسدس اين امکان را پيدا کند که خودرويي مشابه ان را بسلزد.
ادامه مطلب ... دو شنبه 16 / 7 / 1390برچسب:, :: 6:30 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور به ادامه مطلب برویید ادامه مطلب ... چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:24 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور آیا ثروتمند تر از بیل گیتس کسی هست !!!!!!!!!!!!!!!!!!؟
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروت
مندتر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟
در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشهی طراحی مایکروسافت رو توی ذهنم پی ریزی میکردم، در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسربچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من رو دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.
گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت، گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی. هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم.
به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که میگم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه.
زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم.
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت رو پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
ازش پرسیدم من رو میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
سالها پیش زمانی که تو پسربچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم.
گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود.
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم.
(خود بیل گیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای.
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم.
من به 50 کشور آفریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم.
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی.
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه.
بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست.
چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:19 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور برای دیدن بقیه عکسه به ادامه مطلب برویید ادامه مطلب ... چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, :: 9:49 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور لطف کنید به ادامه مطلب برویید ادامه مطلب ... چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, :: 9:41 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور
چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, :: 9:30 AM :: نويسنده : محسن باراني* نديم پرور
درباره وبلاگ هیچ وقت خودت را برای كسی شرح نده كسی كه تورا دوست داشته باشد نیازی یه این كار ندارد وكسی كه تورا دوست ندارد ان را باور نخواهد كرد. دوستان خيلي ببخشيد كه هميشه نميتونم براتون آپ باشم .چون دارم ميرم يه جايي كه يه يك سال و نيم طول ميكشه كه دوباره برگردم............ انشاال....... وقتي كه برگشتم كارمو به شكل جدي دنبال ميكنم و پاسخگويي شما دوستان گلم هميشه هستم . باراني موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|